web 2.0

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

افکار ما

" نویسنده خوب را بابت انتشار آثارش می شناسند ، اما خوبی اش به مطالبی است که دور می ریزد . اگر مرتب مطالب به درد نخور را دور بریزد نویسنده ایست که راه درست را در پیش گرفته است " .
گابریل گارسیا مارکز

با این وصفی که آقای مارکز فرمودند الان باید هر یک از ما یکی از قطب های عالم ادبیات وجزو سرشناسترین نویسندگان جهان بودیم ! چون به اندازه موهای سرمان مطالب به درد نخور دور ریخته ایم ! اما چرا نویسنده خوب که هیچ ، یه نویسنده معمولی زرد نویس هم نشده ایم ؟!
دلیلش بر می گرده به بخش اول گفته ایشون ، چون بین همه این چیزایی که دور ریختیم یه متن درست وحسابی برای انتشار وجود نداشته !

اما صرف نظر از همه اینها فکر کنم این سخن نغز جناب مارکز در خیلی موارد دیگر هم صدق بکند . در کجا ؟ مثلا در مورد افکار ما . یعنی وقتی ما داریم افکارمون رو ارائه می کنیم و همه اون چیزایی رو که تو کله مون وول میخورن میریزیم بیرون ، تصور نکنیم که در حال کن فیکون کردن عالم بواسطه افکار ناب خودمون هستیم ! نه ، در واقع داریم افکار بیهوده خودمون رو دور میریزیم تا شاید جایی برای افکار جدید و کمی استوارتر باز شود . البته شاید !

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

خاطرات نسل ما

دارم بزرگ مي شم اين روزها . هممون داريم بزرگ ميشيم . يه چيزايي مي بينيم توي اين روزها ، يه اتفاقاتي داره تند تند مي افته كه شايد اگه مي خواست به روال عادي باشه بيست سي سالي طول مي كشيد ! اما داره در عرض چند ماه يك دنيا خاطره رقم مي خوره براي ما ، چه تلخ ، چه شيرين .
نسل بي خاطره اي بوديم ما . انگ بي عاري و روزمرگي و سر به هوايي چسبيده بود اول اسممون . حتي نسل سوخته را هم زيادي مي ديدن برامون . آخه به زعم اونا چيزي نداشتيم كه بسوزه و تباه بشه .
ما چيزي نبوديم بجز يك اسم و چند كيلو وزن زيادي . ما كسي نبوديم به جز چند بچه نق نقوي بي مصرف ! نه خاطره اي بود با ما ، نه گذشته اي بود ما را . هميشه زير سايه آنها بوديم و گوش مفتي براي ضبط خاطراتشان .
همه انگ ها به ما چسبيده بود : انگ بي سوادي ، بي خيالي ، سر گشتگي ، ندانم كاري ، وا دادگي ، بي فرهنگي ، تنبلي و هزاران انگ و ننگ ديگر .
اين روزها اما از خاكستر خويش روييده ايم دوباره ، كاري كرده ايم كارستان !
خاطرات خود را داريم مي سازيم ، زندگي خود را داريم معنا مي دهيم . ديگر نگران اين نيستيم كه به فرزندان خود در باره گذشته مان چه خواهيم گفت ، چرا كه حالا يك سينه خاطره داريم از جواني خويش ، از شور وحال خويش .
مهم نيست كه نتيجه چه خواهد شد ، مهم اين است كه از جاي خود بر خواسته ايم و به اين روز مرگي و تسليم بي چون و چراي آنان بودن پشت كرده ايم . مهم اين است كه زندگي ما نيز رنگ و رو گرفته است . مهم اين است كه ما هم به دنبال خواستهاي خودمان مي دويم و برايشان مي جنگيم ، حال در اين ميان هر چه پيش آمد خوش آمد !