web 2.0

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

خاطرات نسل ما

دارم بزرگ مي شم اين روزها . هممون داريم بزرگ ميشيم . يه چيزايي مي بينيم توي اين روزها ، يه اتفاقاتي داره تند تند مي افته كه شايد اگه مي خواست به روال عادي باشه بيست سي سالي طول مي كشيد ! اما داره در عرض چند ماه يك دنيا خاطره رقم مي خوره براي ما ، چه تلخ ، چه شيرين .
نسل بي خاطره اي بوديم ما . انگ بي عاري و روزمرگي و سر به هوايي چسبيده بود اول اسممون . حتي نسل سوخته را هم زيادي مي ديدن برامون . آخه به زعم اونا چيزي نداشتيم كه بسوزه و تباه بشه .
ما چيزي نبوديم بجز يك اسم و چند كيلو وزن زيادي . ما كسي نبوديم به جز چند بچه نق نقوي بي مصرف ! نه خاطره اي بود با ما ، نه گذشته اي بود ما را . هميشه زير سايه آنها بوديم و گوش مفتي براي ضبط خاطراتشان .
همه انگ ها به ما چسبيده بود : انگ بي سوادي ، بي خيالي ، سر گشتگي ، ندانم كاري ، وا دادگي ، بي فرهنگي ، تنبلي و هزاران انگ و ننگ ديگر .
اين روزها اما از خاكستر خويش روييده ايم دوباره ، كاري كرده ايم كارستان !
خاطرات خود را داريم مي سازيم ، زندگي خود را داريم معنا مي دهيم . ديگر نگران اين نيستيم كه به فرزندان خود در باره گذشته مان چه خواهيم گفت ، چرا كه حالا يك سينه خاطره داريم از جواني خويش ، از شور وحال خويش .
مهم نيست كه نتيجه چه خواهد شد ، مهم اين است كه از جاي خود بر خواسته ايم و به اين روز مرگي و تسليم بي چون و چراي آنان بودن پشت كرده ايم . مهم اين است كه زندگي ما نيز رنگ و رو گرفته است . مهم اين است كه ما هم به دنبال خواستهاي خودمان مي دويم و برايشان مي جنگيم ، حال در اين ميان هر چه پيش آمد خوش آمد !

0 نظرات: